زینب زینب ، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 2 روز سن داره

ماهک من

جواب آزمایش

سلام عزیزم پارسال توی همچین روزی یعنی 4 تیر ماه 1389 تقریبا همین ساعتا بود که جواب آزمایشمو گرفتم و فهمیدم تو نازنینم رو باردارم و از همون جا زنگ زدم برا بابایی و بهش گفتم سلام بابای نی نی بابایی کلی خوشحال شد منم خیلی خوشحال بودم  الانم امروز 4 تیر ماه 1390 بغلمی و من دارم این متنو برات می نویسم البته خیلی وول می خوری و در حال کشیدن موهای من هستی هر چند از دست تو روسری سرم کردم... اینارو نوشتم وقتی خوندن یاد گرفتی بخونی و بدونی چقدر دوستت داریم دختر گلم ...
4 تير 1390

تفریح دیروز ما

سلام سلام  دیروز رفتیم روستای کرمجگان واسه ناهار اونجابودیم اولش که خوب خوابیدی مامانی ولی بعد دیگه یه خورده اذیتم کردی ها...ولی در کل خوب بود کلی گشتیم و خوش گذروندیم هنوز می خواستیم تا شب بمونیم ولی بخاطر تو زود برگشتیم که اذیت نشی ولی فکر کنم به تو هم خیلی خوش گذشت تومسیر برگشتم زیاد خوابیدی مامان فقط می خواستی ما رو زود بر گردونی ولی ما هم تا تو خوابیدی فرمونو چرخوندیم و رفتیم سمت فردو و وسف خیلی جاهای قشنگی بود دو طرف جاده درختای گیلاس و توت و زردالو روی جاده سایه انداخته بود و تو هم در خواب ناز بغل من به سر می بردی .نزدیک خونه که رسیدیم بیدلر شدی و دیشبم که من خیلی خیلی خسته بودم نمی ذاشتی بخوابم البته بابایی رو هم نذلشتی بخوابه ...
2 تير 1390

برای دختر عزیزم

سلام به دخمل گلم .الهی مامان واست بمیره گوشات درد می کنه .کوچولوی نازنینم الان تازه از خواب بیدار شدی داری واسه خودت بازی می کنی خیلی دوست دارم زودتر غذاخور بشی و من هر روز واست سوپای خوشمزه درست کتم ولی فعلا دکترت گفته باید پایان ماه 6 واست درست کنم البته من قاچاقی گاهی اوقات انگشت می زنم بهت میدم بخوری تو هم که ماشالله اینقدر خوب می خوری که آدم دلش می خواد یه بشقاب غذا بهت بده ولییییییییی فعلا نمی شه عزیزکم..دیشبم یه خورده اذیتمون کردی ها الانم زدی زیر گریه آوردمت اینجا خوشحال شدی بغلت کردم دیگه نمی زاری تایپ کنم ...عزیزکم راستی فردا روز پدر هست واسه بابایی چیکار کنیم خوشحال بشه؟؟؟ حالا خودم یه کارایی کردم تو هم که کمی بزرگتر شدی باهم و...
25 خرداد 1390

سلام سلام

سلام به دخمل گلم . امروز دخترکم ۲۵ روزه شده الانم خوابیده راستی یادم رفت بگم دختر گلم ۲۸ بهمن ساعت ۱۲:۳۰ دقیقه ظهر بیمارستان ولی عصر متولد شد خییییلییییی دووسسستتتتتتت دالم                                        ...
22 اسفند 1389

بدون عنوان

سلام عزیزم تقریبا۴-۵ هفته دیگه مونده تا دنیا اومدنت   منو بابایی کارو تموم کردیم و حالا منتظردخمل گلمونیم دوستت داریم عزیزم  راستی یه چیز مهمم بگم قدمت خیلی خیر و برکت داشت بابایی رفت مکه (سوغاتیت محفوظه) خونه خریدیم(دقیقا وقتی چهار ماه باردار بودم) و  کلی چیزای دیگه .... اینم تقدیم به تو و بابایی ...
2 بهمن 1389
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ماهک من می باشد